Best worng

Chapter 1
Part 6
•ویو جونگکوک•
کارام تموم شده بود داشتم میرفتم خونه که تهیونگ زنگ زد گفت ی مورد داریم که باید بهش رسیدگی کنم خودمو بهش رسوندم که ی دختره اومد سمتم و گفت
(دختره رو با+ نشون میدم)
+:کوک این خدمتکارت خیلی رو مخم ها(منظورش تهیونگه)
کوک:تو دیگه چه سگیی!
+:اوه نه بابا چرا انقدر عصبی تازه اولشه ها
ی قدم رفتم سمتش و گفتم
کوک:از طرف کی اومدی هوم؟ چی میخای
+:ببین کوکی(درحال لمس کردن سیکس پکاش)منم از رفتن جولیا ناراحت شدم ولی کای گفتن
جولیا؟ کای؟ نکنه این جاسوس هموم کای عوضیه؟
با شنیدن اسم جولیا وکای خون جلوی چشامو گرفته بود
دختره رو گرفتم و سوار ماشین کردم تهیونگ که فهمید قراره چیکار کنم دنبالم اومد رفتم تو ی کوچه بن بست
کوک:اون عوضی سلام نرسوند؟ (صدا خفه کن تفنگو داره وصل میکنه)
+:کوکی من دارم میترسم چیکار میکنن
اسلحه رو گرفتم روش و گفتم
کوک:چند روز دیگه کای هم میاد پیشت گفتی دلت برا جولیا تنگ شده؟ برو پیشش(شلیک کرد)
به تهیونگ گفتم جنازشو یجا دفن کنه اومدم برم سمت ماشین که صدایی شنیدم که ی مزاحم داشتم...واقعا؟ دختررو که بررسی کردم دیدم همونیه که تو بار دیدم حس جالبی داشت یا اون حس اشتباه بود؟ نه...عاشقی نه هیچوقت (میدونید چی شد دیگه؟ )
•فلش بک به صبح دل انگیز شما•
°ویو بورام°
چشامو که باز کردم همه جارو تار میدیدیم یکم که چشام عادت کرد فهمیدم تو اتاق خودم نیستم یا شاید تو خونه خودم بلند که شدم سرم بدجور درد کرد با هزار جور بدبختی بلند شدم و برم بیرون... بعلهه در قفله..رفتم سمت پنجره ارتفاعش جوری بلند بود که شک کردم عقاب نداشته باشه با صدای کلید در برگشتم که اون یارویی که تو بار دیدمش تو چارچوب ظاهر شد
کوک:صب بخیر فضول
بورام:فضول؟
کوک:اره دیگه اره فضول نبودی الان اینجا بودی؟ البته بدم نشودا فقط کارم عقب افتاده(پوزخند)
بورام:خواهش میکنم.. بز.ار بر.. م(نشست زمین و گریه)
کوک:به همین سادگی؟ بیای بر*ینی به کارم و بد بگی برم؟(داد)
بورام:عوضی من چیکار به تو دارم هاااا ولم کن برمم(داد و گریه)
کوک:چیشد داشتی التماسم میکردی که! ببین بزار ساده بهت بگم اول و اخر میمیری اگه فرار کنیو به حرفام گوش ندی ی گلوله مثل دیروز حرومت میکنم ولی اگه ادم باشی و بمونی دیرتر میمیری نظرت چیه فضول؟
بورام:ازت متنفرم عوضی میفهمی چی میگم!
کوک:خوبه حالا مثل سگ خوب بیا پایین
و رفت
سرنوشت؟ یا انشای بچگیام؟ همیشه انشاهام اخرش گوه بودن اخرش چی میشه همیشه که اینجا نمیمونم یا شایدم چون بدبختم بمونم... باید به حرفاش گوش میدادم نمیخوام سومی بیمار رو تنها بزارم الان اصلا حالش خوبه؟ رفتم پایین که دیدم تو حیاطه(دوزتان خونشون از این باکلاساس همون عمارتت)رفتم بیرون که با لباسی که تنم بود و باد سردی که وزید لعنتی به خودم فرستادم صداش کردم
بورام:هعی اقا چیکارم داشتی
یجوری نگام کرد که فهمیدم نباید اینجوری صداش میکردم
کوک:صدام کن ارباب(سرد و جدی)
بورام:.....
کوک:سخته نه؟ اره خب سخته نمیتونی انقدر زود از دخترونگیت بگذری!

خدایی زیاد میزارم حمایت کنین!!
دیدگاه ها (۴)

Best worng

Best worng

Best worng

Best worng

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟕عشق مافیاویو بورام یه نفر اومد دنبالم که ببرتم تو عمار...

𝐌𝐲 𝐝𝐚𝐝𝐝𝐲 🍷پارت : ۵ویو ا.تبا الارم گوشیم بیدار شدم رفتم دوش گ...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟒عشق مافیاویو بورام ساعت 8:30 از تخت اومدم بیرون یه دوش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط